جدول جو
جدول جو

معنی خوی کرده - جستجوی لغت در جدول جو

خوی کرده(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ کَ دَ / دِ)
عرق کرده. عرق آلوده. (یادداشت مؤلف). مرحوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روی کردن
تصویر روی کردن
رو کردن، توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
کنایه از کشتن انسان، قربانی کردن حیوان
فرهنگ فارسی عمید
(نِ وِ تَ)
عرق کردن. (یادداشت مؤلف). استحمام. (مهذب الاسماء). عرق. ارشاح. رشح. (منتهی الارب) : و باشد که اندر شب یا وقتهای دیگر خوی کند (مسلول) و سبب آن ضعیفی قوه باشد و عاجزی طبیعت از تصرف کردن اندر غذا و تحلل حرارت غریزی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اغتسال. خوی کردن اسب. نجد. خوی کردن از ماندگی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تَ)
عادت کردن. عادت گرفتن. استعاده. (منتهی الارب) : تا بدین طریق با نیک و بد روزگار خوی کند و عادت گیرد تا حوادث نفسانی اندر وی اثر نکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بدین سبب پیش از آنکه بسفر بیرون شود هر چه داند و گمان برد که او را در راه پیش خواهد آمد با آن خوی باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
شوهرکرده. دختری که شوهر گزیده باشد:
ور صد هزار عذر بگوئی گناه را
مر شوی کرده را نبود زیب دختری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ کَ دَ / دِ)
معطر. (یادداشت مؤلف) : و علاج آن بطعامهای لطیف و زودگوار باید کرد چون تذرو و دراج و گنجشک بشوربا پخته و بریان کرده و به بوی افزارها خوش کرده چون زیره و کرویا و دارچینی و نانخواه و زعفران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- خوش کردۀ شاعر، کنایه از ممدوح بود. (آنندراج) :
ز شاعر همه غایبان حاضرند
خوش آنانکه خوش کردۀ شاعرند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
عمل نیکو انجام شده. نیکو انجام یافته:
وآنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کند
خوب کرده زشت کردن کار معنی دار نیست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خِ کَ دَ / دِ)
اخته کرده. اخته. خایه درآورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصی کرده
تصویر خصی کرده
اخته کرده، اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی کردن
تصویر روی کردن
توجه، اقبال، استقبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوب کردن
تصویر خوب کردن
معالجه کردن، شفا بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
کشتن انسان یا حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوض کردن
تصویر خوض کردن
فرو رفتن در آب، فرو رفتن در فکر ژرف اندیشیدن، ژرف اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی کردن
تصویر شوی کردن
شوهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی کرده
تصویر شوی کرده
شوهر کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
((کَ دَ))
قتل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
Brace, Muscle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
renforcer, muscler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
reforçar, musculoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
memperkuat, membentuk otot
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
güçlendirmek, kas yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
強化する , 筋肉を作る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
加强 , 增强
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
לחזק , לפתח שרירים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
강화하다 , 근육을 만들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
versterken, spier ontwikkelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
मजबूती देना , मांसपेशियाँ बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
усиливать , накачать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
rafforzare, rafforzare i muscoli
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
reforzar, muscular
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
зміцнювати , качати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
wzmacniać, budować mięśnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
verstärken, anstrengen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قوی کردن
تصویر قوی کردن
kuimarisha, kujenga misuli
دیکشنری فارسی به سواحیلی